جدول جو
جدول جو

معنی بر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بر گرفتن
گرفتن، برداشتن، برداشتن چیزی از روی زمین، ستردن یا برداشتن چیزی از جایی
تصویری از بر گرفتن
تصویر بر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
بر گرفتن
(مُ فَ تَ)
باردار شدن. بارآور شدن. میوه دار شدن:
گفتم که جز رسول بدانست وحی کس
گفتابجز نخیل رطب کی گرفت بر؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر رفتن
تصویر بر رفتن
بالا رفتن، به بالا بر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بو برداشتن، خوشبو یا بدبو شدن، بوناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر گرفتن
تصویر سر گرفتن
آغاز شدن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَسْیْ)
بار از گردۀ ستور پایین آوردن. (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود، بمجاز، بچه زادن:
چو تنگ آمدش وقت بارافکنی
برو سخت شد درد آبستنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ نَ)
بازماندن و بس کردن. (آنندراج) :
مگو کام دل خود را ز حیرت کس نمیگیرد
چه میگویی ترا دیدم زبانم بس نمیگیرد.
وحید (از آنندراج) ، بارگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی).
گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار
گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی.
منوچهری.
و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی).
اول بمراد عام نادان
بر رفت بمنبر پیمبر.
ناصرخسرو.
ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار).
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هرکه حلوا خورد واپس تر رود.
مولوی.
پایه پایه بر توان رفتن ببام
هست جبری بودن اینجا طمع خام.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ رَ)
برداشتن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برداشتن از جایی. (فرهنگ فارسی معین). رفع: چون هامان خربزه به بازار آورد هرکس که می آمد یکی برمی گرفت. (قصص الانبیاء ص 57). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگریست. (سندبادنامه ص 261).
ز خر برگیرم و بر خود نهم بار
خران را خنده می آید بدین کار.
نظامی.
تشخیر، برگرفتن گلیم از پشت ستور. جحف، برگرفتن آب را. قش ّ، برگرفتن از خوان هر آنچه بر آن قادر توان شد. کشط، برگرفتن جل از پشت ستور. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ زَ / زِ رَ تَ)
مشتعل شدن
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ کَ دَ)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن:
بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد
خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد.
بیانا (از آنندراج).
- سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن.
، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ)
کسی را احمق فرض کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دولک یا توپ بازی چلتوپ را از هوا گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). دولک را از هوا گرفتن. از هوا گرفتن دولک در بازی الک دولک که سبب بردن بازی است. از هوا گرفتن چیزی پرتاب کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بل شود، از اسماء معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اثر گرفتن
تصویر اثر گرفتن
تاثیر پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرفتن
تصویر برگرفتن
بر داشتن چیزی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
انجام شدن، بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار. انجام شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گر گرفتن
تصویر گر گرفتن
((گُ گِ رِ تَ))
مشتعل شدن، مجازاً، بسیار خشمگین و تحریک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
((گِ رِ تَ))
گندیدن، فاسد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطر گرفتن
تصویر بطر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مغرور شدن، سرمست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
((بُ گِ رِ تَ))
چیزی را از روی هوا گرفتن، مجازاً از یک فرصت مناسب به نفع خود سود جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگرفتن
تصویر برگرفتن
((~. گِ رِ تَ))
برداشتن، از جایی به جایی نقل کردن، جدا کردن، منشعب کردن، آغاز کردن، دور کردن، ربودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بدبو شدن، بوی بد دادن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن، متعفن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسب اطلاع کردن، جویا شدن، خبر پرسیدن، سراغ گرفتن
متضاد: خبر یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخذ کردن، اقتباس کردن، بر داشتن، گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد